آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

آوای دلنشین

سیزده بدر

ببخشید دختر گلم که وقت نکردم زودتر بیام و عکسای سیزده بدر رو بذارم. و اما سیزده بدر.... روز سیزده بدر با خاله ها رفتیم باغ آقا جوون هوا هم خدا رو شکر خیلی خوب بود و تو هم کلی بازی کردی واسه خودت... نشد زیاد عکس بگیرم فقط چندتا عکس بیشتر نیست:   اینجا داری با اشتهای تمام گز میخوری کلاً چیزای شیرین رو خیلی دوست داری : یه لحظه یه جا بند نمیشدی که ازت عکس بگیرم همش درمیرفتی و بهم میخندیدی : اینم عکس دو روز بعد از سیزده به در که دوباره با جوونای فامیل رفتیم باغ و یه سیزده بدر دیگه گرفتیم :   خوب و اما یه سری عکس دیگه که از قبل جا مونده بود:   من عااااااااااااشق این عکسم .....
22 فروردين 1392

17 ماهگی

سلام دختر کوچولوی مامان فقط اومدم بگم 17 ماهگیت مباااااااااارک روزی هزاران بار خدا رو بابت این نعمت بزرگی که بهمون داده شکر می کنم شبا وقتی می خوابم تا صبح هزاربار دلم برات تنگ میشه صبح ها وقتی بلند میشم و می خوام برم سرکار میام بالای سرت و تو مثل فرشته ها تو تختت وابیدی دوست دارم بگیرم و بغلت کنم و غرق در بوسه ات کنم  وااااااااای که چه لذتی داره وقتی از سرکار میام و درو باز می کنم و تو از خوشحالی جیغ می کشی و خودتو برام لوس می کنی وشروع می کنی به زبون خودت تند و تند حرف زدن و اشاره کردن به اینور و اونور  فقط اینو بدون که هیچوقت تو زندگی فکر نمیکردم که تا این ححححححححححددددددد آدم بچه اشو دوست داشته باشه توصیف این ...
16 فروردين 1392

اولین مسافرت به روایت تصویر

عید امسال تو اولین مسافرت زندگیت رو خارج از شکم مامان تجربه کردی البته اگه قم رو مسافرت حساب نکنیم اینجا تو چمدونت رو بستی و خوشحال و خندون داری میری شمال :   عکس اولین باری که رفتی کنار دریا: اینام بقیه عکس های شمال: آوا با مامان و باباش: آوا با مامانش: آوا بغل باباش تو هتل: آوا و بابا جوون: آوا و خاله عطیه (خاله من): آوا با میعاد کوچولو که خیییییلی دوسش داره: آوا بغل عمو اسماعیل (عموی من): آوا و خاله شکیبا: ...
10 فروردين 1391